با کمال تاسف اکنون با خبر شدیم که شخصیت نامدار و وارستهای از دیار گوران از میان طایفه ی قلخانی به نام ” کاکه عبدالله نادری سبزه ” رخت از این جهان بر بست و به دنیای فانی پیوست.
کدخدا کاکه عبدالله در تاریخ ۲/۲/۱۳۰۲ خورشیدی فرزند کدخدا سیف الله سبزه و خانم گلناز عزیز مراد بیگ علی مرادی در حوزه ی دوشمیان قلخانی به دنیا آمد، ایشان اگر چه از لحاظ دودمانی از سوی پدر و مادرش از بازماندگان علی قلخان بنیان گذار طایفه ی قلخانی بود، اما در همان حال از زمرهٔ خانوادههای بودند که وصلت خانوادگی آنها به قدری وسیع بود که اگر به مناطق هر کدام از تیره و طایفه های ” جاف ،کلهر، سنجابی، گوران …” سفر و یا برخورد میکردید نسل و یا وصلت خونی از این خانواده را مشاهده میکردید و بر همین معیارها بود که کاکه عبدالله توانسته بود با قبول مسئولیت ایلی،طایفه و خانوادگی تا لحظات آخر عمرش یکی از حافظان و نگهبانان مردم دیار دالهو باشد، از زمان روی کار آمدن رژیم آخوندی در ایران ساکنان کورد یارسانی در دالهو همچون باقی کوردهای همخونشان از گزند تبعیض و کشتار رژیم اسلامی در امان نماندند و به شیوههای گوناگون با آن روبرو بودند` رژیم برای وسعت بخشیدن به خواستههای خود در مناطق سوق الجیشی دالهو از همان اوایل دهه ی شصت، چند نفر از مهرههای حلقه به گوش خود را به مناطق دالهو فرستاد که یکی به نام حاجی باقری را در گهواره ی گوران و دیگری را به نام حاجی طهماسبی در ریجاب دالهو با نیروهای خاص خود مستقر کرد و این اشخاص چون اربابشان ” خلخالی ” در اعمال کردن هر گونه فجایع و کشتار مردم در این منطقه آزاد بودند که در این راه به بهانههای ساختگی یکی از فامیلهای نامدار کاکه عبدالله به نام ( درویش برا گوره) که شوهر قبلی خواهرش هم بود در مرکز زیارتگأه بابایادگار توسط حاجی طهماسبی و مزدوران محلی به شیوهای غیر انسانی اعدامش میکنند و مردمان منطقه و بویژه ساکنان دالهو از این حرکات بسیار آزرده میشوند ، اما رژیم هر روز بر ظلم و گرفتاری و کشتار این منطقه اضافه میکند تا اینکه روزی یک نفر از تیره ی روستم به نام الله نظر که پسر دختر عموی کاکه عبدالله است به قصد کشتن حاجی طهماسبی در چند محور به کمین مینشیند که در نتیجه با کشتن چند نفر از آنها حاجی جان سالم به در میبرد و در این جست و گریخت پراکنده و ناهماهنگ کدخدا کاکه عبدالله در ۲۰/۲/۱۳۶۳ از نقطهٔ ای دورتر به کمین افتاده و زخمی میشود که در ادامه توسط فامیلهایش با پنهانی به تهران برده میشود و در بیمارستان خصوصی ایشان را عمل جراحی میکنند و بعد از چند ماه پنهانی دوباره به منطقه ی دالهو بر میگردد و از سوی رژیم به عنوان ضّد انقلاب در منطقه تحت تعقیب قرار میگیرد که در این گیرودار چند بار به کمین نیروهای حاجی باقری میافتاد ، اما جان سالم بدر میبرد در آن سال ها سیاه چادر کاکه عبدالله همچون کوه دالهو به عنوان جایگأه امن برای اکثریت کسانی بود که به ناحق چون خودش تحت تقیب رژیم اسلامی قرار داشتند اگر چه ایشان نه سواد سیاسی داشتند و نه گرایش سیاسی! اما این سنگر سیأه چادری خالی از اتراق و آمد وشد احزاب سیاسی کورد ( دموکرات و کومه له ) نبود و اشخاص رده بالای کنونی حزب دموکرات کوردستان ایران که در آن زمان به مناطق دالهو رفت و آمد داشتند از ایشان خاطرات با ارزشی را به همرأه دارند! بر همین اساس در سال ۱۳۶۴ در حوالی بارس بانبید در منطقه ی دوشمیان همرأه چند نفر که از رژیم فراری بودند به کمین نیروهای سپأه و بسیجی افتاده که در آن مرحله باز هم نجات مییابد ولی نفری دیگر که کمی از آنها دورتر بوده از ناحیه دست و پا زخمی شده و به دست نیروهای رژیم میافتد ، زندگی کاکه عبدالله بر منوال جست و گریخت بسیار به سختی پیش میرفت و سایه این سختی روز به روز عرصه را بر خانواده ش تنگتر کرده بود و در هر فصل و ماهی به خاطر امنیت جانی مجبور به کوچ شده و در کوه و دامنههای دالهو سیأه چادرش را برپا میکرد و آدرس این خانه ی متحرک همیشه در دست افراد عام و خاصی در منطقه بود که از سوی رژیم تحت پیگرد بودند،ولی کهولت سن و شریک کردن خانواده ش در این مشکلات …باعث شد که به دنبال واسطه ای بگردد که بتواند اورا از این وضعیت نجات بخشد، در ادامه نفری را پیدا کردند به نام ” پرویز ” که مسئول پایگأه بسیج سپأه پاسداران در روستای زاوله بود، پرویز در دیدار با نفر واسطه با قسم و قرآن! اطمینان داده بود که اورا تبرئه خواهد کرد و باید به تنهای پیشش رود و حرفهایشان را باهم بزنند، کدخدا کاکه عبدالله، در تاریخ ۱/۵/۱۳۶۴ به دیدار پرویز بسیجی در حوالی روستای ییلاقی موالی نجف رفته و اسب و اسلحه ش را به زنی از وابستگانش میسپارد و حدود ۳۰۰ متر دور میشود و بر اساس قولی که داده باید در آن نزدیکی در پشت تپهای با پرویز بسیجی دیدار کند، در هنگام نزدیک شدن به پرویز مشغول سفت کردن شال کمرش بوده است که ناگهانی پرویز در کمتر از صد متری برای تبرئه کردن او! یک خشاب کلاش به سوی او خالی کرده و تعداد زیادی از تیرها به بدن او اصابت کرده بود در نتیجه با صدای تفنگ، زنی که اسب را در دست داشته با خبر شده و زود خود را به کاکه عبدالله رسانده و سوار اسبش کرده و از مهلکه خارج میشود و بطور موقتی از سوی افرادی آشنا و از خود گذشته با آوردن دارو و لوازم اولیه درمانی جلو خونریزی او را میگیرند ، اما جراحات به گونهای است که لازم به عمل جراحی دارد و از راههای پر خطر او را از ایران خارج کرده و به کوردستان و بعد به بغداد میبرند و مورد عمل قرار میگیرد و بعد از چند ماهی حالش بهبود مییابد و از راه پنهانی به دالهو بر میگردد و مدتی طول نمی کشد که پسر بزرگش گرفتار زندان اطلاعات میشود و خود هم مجبور میشود با وسطه گری خود را تحویل رژیم دهد و با دادن رشوه و گرفتن ضمانت از سوی وابستگانش امانت نامه ی رژیم را دریافت کند و به میان خانواده و اقوامش برگردد و در نهایت جبر زمان محکومش کرد که زندگی شهری را انتخاب کند اگر چه به هیچ گونه بهانه ای موافق آن زندگی محصور و یکجانشینی نبود، اما چه باید کرد؟ و به گفته خودش در گذشته؛ در طول اقامتش در شهر کرمانشاه تا کنون پسر خودش و چند تا از برادر زاده و آموزادههایش با گلوله ی نیروهای رژیم اسلامی به قتل رسیده اند و از پروسه ی شهر نشینی برای او غیر از احساس قریبی و غم خواری و حسرت از دست دادن بچه و وابستگان ایلش چیز خاصی برایش به بار نیاورده بود، تا اینکه در بعد ظهر شب یکشنبه ۵/۲/۱۳۹۵ در شهر کرمانشاه در منزل شخصی خود در سن ۹۳ سالگی به دیار فانی پیوست و برای پالایش روح خود بگونهای که قادر باشد وارد کالبدی دیگر شود تا روحی تازه تر در آن بدمد و برای پالایش کامل روح خود زندگی تازهای را از نو آغاز کند،یادش گرامی و روانش شاد