آزارم دادند،شکنجه کردند،در شادی به رویم بستند،تلنگر مراقب باش بر گوشم یک ریز و پی در پی نواختند، از کوچه و پس کوچه های تنگ و تاریک امید تا رسد به خیابانها عریض و طویل مصیبت ،گرفتاری و رنج و نا امیدی بسیار زندگی تعقیبم کردند،آداب گنگ و مبهم تازی بر من آموختاندند،به جویبار خرفتی ، جهل و نادانی رهنمودم کردند، در حکمت و دانش را به رویم بستند،آموختن را مصداق جنگ با خدایم دانستند،من را از وجدان انسانی گذراندند به پوچی کشاندند،از اخلاق و معرفت انبانی از کاه بارم کردند و در بیابان و کویر بی آب و علف بطلان خورده تقلید کورکورانه اعتقاد ، باور و امید به خدا رهانیدند تا به من یاد آور شوند گناه نکنم،گناه خوب نیست،پای روی گرده گناه ننهم در غیر اینصورت از عصیان گران خواهید بود اما جنایات و سبعیت ورزی او روشنگر راه و پیام آسمانی است نه عصیان!!!.
کدام عقل زوار در رفته ایی که دستی در کتاب ، دفتر و قلم دارد،پیدا نداند با استناد به افسانه های خود ساخته جویند گان قدرت ، ثروت و ساده فریبان که خود را پیام آور خدا و صلح دوستی و هدایت گری نام می نهند، ما از تخم و ترکه عصیان گری،نقص،ناتوانی و نااگاهی نیامده ایم. ما مردمان پاک طینت و غوطه ور در یافتن معاشی ساده آغشته با خون و عزم و جزم کرده برای گذران زندگی، اما پی به زد و بندهایی که در یک قدمی ما شانه های انسانیت و هوش و فهم را می خراشید نبرده و از کمرهای زیر بار فقر خم شده یا زیر شلاق له شده به راحتی گذر نمودیم و گوش فرا نداده ایم و به نهان عقل خود رجوع نکرده ایم و از واعظ مکار،جادوگر یا شیخ ده بالا که زر، زور و تزور می فروخت دست استعانت می طلبیدیم و دست بر آستان شیادان می سائیدیم که شیر گاوم تلخ و بریده بریده است،ره دزد به کدام طرف رفته است و استخاره می کردیم که رفته ما به سلامت آید و غیره … که دال بر فاقد شعور بودن چیزی دیگر را نمی رساند چرا که مفرکلاش و یغماگر را از خود شریک دزد و رفیق قافله که جویا نمی شوند!!.
ما تا حقیقت نداشتیم در پی تحلیل یا بحث در هیچ زمینه ایی مبادرت نمی ورزیدیم ، حال که هستیم این ذهن سیال و افسار گسیخته ما چنان از مرزهای نا ممکن حیات و زندگی ما را در می نورداند و برای اثبات وجودی خود پدیده ساخته و پرداخته می کند که زبان در کام فرو می ماند.انسان ساده و بی آلایش را ننگر که یک دستش زمین بایرش را شخم می زند و دستی دیگر بذر می پاشد و پایش راه ورود آب را هموارمیکند و دیگر پایش اسباب قوت عیال و فرزندان خردش را فراهم می نماید بلکه عده ایی اندک در غفلت اکثریتی ساده و به غایت انسان، نشسته اند که طومار مردم رنج کشیده و مصیبت زده را می پیچند و حاصل دسترنج آنها که دستها پینه بسته آنها بر آن حکایت دارد را به یغما می برند.اینها مزورانی هستند که با الفاظ بازی کرده اند و واژه گانی را خلق کرده اند که بعد از زایش آن ماهیت وجودی انسان را به نشانه رفته است.با هیبتی از حق نمایی گناه،الله،قیامت و رستاخیز،منکر و معروف و نمونه هایی از این دست به تو عرضه می نمایند که احساس و عقل انسان خرد ورز را برنمی انگیزد برای اینکه ساز نوای آن در چارچوب من انسان نمی گنجد،از ورایی دور دست ذهن حقیقت جوی انسان سخن می راند، از جان دل بر انگیخته نگشته لاجرم بر آن نیز نمی نشیند ، راهی را نشان میدهد که ابله صیاد آن سایه آن را پیمود و بی مایه برگشت.
گویند گناه است ولی از این مقوله تعریفی بر من نااگاه که انسان نامیده شده ام مفهمومی راست دست نداده اند و از تشویش اذهان مالیخولیایی خود موضوع را از سر وا داشته و تا همیشه در دو راهی غفلت و نادانی و تفکر ناکجا آبادی تو را وا می گذارند تا همچنان بی هویت و بی لنگرگاه با قی بمانید تا روز حادثه فیل تو را از بهر حیله و مکر هوا کنند حق مقصود خود را باز ستانند که این همان آبشخور شیادگران است و ما در این عصر با آنها دست و پنجه نرم می کنیم تو نامردمیها و اجحافهایی که روا داشته اند در لوا دور کردن دیگران از خسران است بار خاطر بوده اند ، خود زاینده زاینکاری و زیانمندی هستند،حقیقت موجود را نسیه و به بیغوله های جاهلیت حواله ام داده اند،تابوت زندگی ساخته اند تا برای تابوتی ابدی و جاودان تو را تربیت کنند،جامعه و اجتماع را فدای خدا نمودند، از آزادی گریزان هستند و جارچیان منبر بر نفهمی خود اصرار ورزیدند و گفتند آزادی فاحشه ایی بیش نیست از پل صراط بترسید، عشق را کوره ایی گداخته و سوزان نه پروانه ایی رنگین بال گرد نور رقصان شمع می پنداشتند، بی عدالتی را قانون کردند، مظلوم نما گفتند ما پیام آوری از احدیت هستیم تا مانع خطای انسان شوند ولی خود در چنبره قصور ،تقصیر و خسران شنا کنان غوطه ورند و بر شاه بالهای شادی ، ثروت و تمکن زندگی را جشن می گیرند وپل صراط خود ساخته را با لیره ایی سیاه سوخته خریداری می کنند و با هزینه هایی گزاف بر مردم تحمیل کرده و از قبل آن کاخها استوار نمودند.
دخترکانی نابالغ را برای ریختن آب در حین وضو خود به کنیزی می گیرند اما دیگران را از معاشرت با معشوقه ها منع می کنند به راستی شیاد یکم شیخی بود ادای رسالت می کرد و گفت باور من ختم کلام است و مسلمانی است و از این کلمات ناماءنوس معنای انسانیت نمی گنجد بل هر چی یافتیم قتل،کثافت،باتلاق نادانی وجلادیگری بوده و در هر گوشه این گیتی بنگرید هر جایی آواز مسلمانی به گوش می رسید تمام معانی مشمئز کنند با آن عجین است.صادق هدایت گفت رفتم به حیدر آباد به راستی نیک شنیده بودم شهر مسلمان نشینی بود، به چشم خود می دیدم مردم در روز روشن درجداول شهر رفع حاجت می کردند،در چهار گوشه دنیا این باور کذایی به بهانه گناه ترور،جنایت،گروگان گیری،تجاوز،برده گی جنسی و تمام معانی غیر انسانی و حیوانی را داد می زند تا حاکم بلامنازع باشد،در این آشفته بازار حرام خورهای گنده حرام خورهای کوچک را به نام گناه و ربا به چوبه دار می بندند تا کماکان به بهانه گناه حکمرانی کنند و این کل تقصیر کار که خود نقصانی بزرگ است و لایه های کوچک و کوچکتر که ظلم و بی انصافی از آن وام دارند و اصل وجودی آنها زایل گردانیدن است .این طاعون فراگیر همواره تهدید بوده و هست .!!!
احد اسماعیلی زاده
11.01.2015