واقعیت این است در زیر پوستین شهر اتفاقاتی در حال جریان است که هیچ کدام از جریانهای سیاسی نمیتوانند به تصریح کردن، روشن و عریان کردن آن بپردازند. سال84 در انتخابات ریاست جمهوری دولت نهم، شواهد مشکوکی دال بر جابجایی مهره پیروز انتخابات حکایت داشت. در شعبه های مختلف رای گیری دست بالا را علیجاب سرخ پوش(رفسنجانی) داشت و جای بسی تعجب بود که یک شخص که هیچ هویت شناخته شده برای اقشار جامعه نداشت، وارد گود شد و رو دست پایه اصلی نظام برنده انتخابات گردید. در شرایط سیاسی جامعه دست اندرکاران، خود دزد و دزدبگیر هستند و پس از دست برد از دزد و شاه دزد خبری نبوده و هیچ کسی هم در این میان جوابگو نبود چون کلانتر شهر خود صاحب سهم است و از اول هم قرار نبود کسی پیگرد قانونی شود و آن کسانیکه ماموریت یافته اند باید کار را به پایان برسانند و بفرموده که این چنین باید شود. در انتخابات سال 88 نظرها و باورهای مردم به یغما رفت و همه مردم به خیابانها آمدند تا حق از دست رفته خود را بگیرند ولی نتوانستند چون شاه دزد سودایی در سر داشت یا سر در گرو آن میگذارد یا قافله ابریشم خالص شرق و تخت طاووس زمان به چنگ خود در خواهد آورد، ما به راحتی از کنار آن گذشتیم و هدف شوم او را توهمی بیش فرض نکردیم و شاید هم در ذهنها متبادر گردید ولی به عمق وجودی آن پرداخته نشد. تمام این نادیده گرفتن اندیشه ها، افکار و باورهای تک تک افراد ملت بخاطر آرزویی بزرگ که آمیخته با تمامیت خواهی به تالان رفت و آن مهم چیزی نیست جزء ولایت عهدی آقا زاده که یدی دارد و مبارز می طلبد، تو در حضور و او در سایه با تو مبارزه میکند،در اصلاح می شود او را عالیجناب خاکستری(کسی است که در پشت پرده و پنهانی تمام اقتدار در دست اوست) نامید و قطعا بر اساس چیدمان مورد نظر تا کنون پیروز میدان است. تمام قدرت در دست او هست ولی از او خبری نیست، سکان نظامی و ستونهای قدرت به دست او اداره می شود و همچنان غایب و از دیده پنهان تا کسی او را نشناسد، صلاح در این است بیشتر ناشناخته باشد تا دست خون آلودش پنهان گردد و آموزش تحمل بدیل فولادی دست را نیز به ذهن بسپارد. او همان برگ برنده است، همان اسب تروا و تنها راه نجات که نه، تنها را محقق نمودن اهداف است که در پیش روی است وبرای آن خط و نشان کشیده شده است، آخرین برگ برنده و برگ انتقال قدرت، که چون رئیس جمهوره دوره دهم باید رو شود و همه را کیش ومات کند. البته یک فرق اساسی دارد برگهای کاذب در نهایت هر 8 سال عوض می شوند ولی او تا حیات و تا همیشه باید باشد و بالطبع او همتی مضاعف در طبق اخلاص باید گذارد. در دوره هفتم و هشتم انتخابات، ریاست جمهوری نقش سوپاپ اطمینان داشت و اجازه داد مردم نفسی بکشند و اوضاع را آرام کرد و بدنه تخریب شده اقتدار، باز سازی گردید و همه چیز را محیای یک تحول اساسی برای دوره بعدی ریاست جمهوری کردند که نمادی از تزویر، دروغ و خیانت ظهور کرد و نیک روشن است از کوزه همان طراود که در اوست، و سکان سرنوشت گره خورده این نجیب زادگان البرز تا زاگروس و از رود ارس تا تفتان را به او سپردند. شاید شاه ولایت درکی از چموشی و گستاخی او نداشت ولی به مرور زمان بیشتر به دلش نشست چون او آب را گل آلود میکرد و بالا دستی ماهیهای بزرگ و بزرگتر را صید می کرد و مخالفین سنگین وزن را در بند نموده و آزادگان را در قفس، هیچ کس مقتدری را رویاروی خود نمی بیند. حال در باغ ولایت صدای خش خش برگی دیگر به گوش میرسد، فردی ناشناخته که برای همه بخاطر حضور در شورای امنیت ملی، تا حدودی معلوم الحال شده است . در جریان جنگ دونده ایی بی باک بوده و پیرو بی چون چرا ی آرمانهای طلایی امامش ولی اکنون به رنگی دیگر درآمده است و در دل ارباب حجتیه جا گرفته و نور العین گردیده که امامش او را از تفکر حجتیه نهی کرده بود ولی وقعی ننهاد. فراموش نگردد دیگر چالاکی و دونده بودن سابق را در بساط ندارد چون یک پا قربانی اوامر مکتوب شده ولی امر سابقش نموده است.البته پا که سهل است اکنون دل وجان هر دو بر کف دست است و در جریان بحث و جدل ها و مذاکرات اتمی قصد به حجله آوردن عروسی مو بور نمود که به فرموده کلانتر بود اما تا کنون به مقصود نرسیده است. درحال حاضر ما با یک واقعیت روبرو هستیم که در 8 نفر خلاصه شده یعنی کلانتر خود را در 8 نفر مطرح نموده است. گردانند صحنه مهره ها را طوری چیده که هر کس از صندوق بیرون آید خوش آید، هر جور تیر اندازی کند به نشانه رود، هر جور خر مراد راند به سلامت به مقسد رساند او را، چون غیر خودی در کار نیست و همه در یک مکتب و در ترویج یک اندیشه در تلاش هستند و به راحتی به مرکب خود سوار خواهند شد البته اوضاع احوال کنونی دیگر مثل 4 سال قبل نیست محاسبات دقیقتری انجام گردیده است، انتخابات شوارها مصادف شده با انتخابات ریاست جمهوری تا از خیل مردم یک سیاهی لشکر به وجود آورند و حضورشان را به جهانیان نشان دهند هرچند میدانند که دیگر مردم از آنها خون به جیگر شده اند ولی ضرب دست و قلعه اقتدار همچنان به دست شاه ولایت و ایادی اوست و نان، آب و اکسیژن را جیره بندی کرده و کوچیکترین اعتراض را در نطفه خفه کرده و میکنند. در این دوره آن بالا دستی تمایل به انتخاباتی پر شور وشلوغ ندارد( آخه زخم خورده شور و حال و اشتیاق مردم است و از طرفی آبی در چشمای فرتوت نمانده باز اشک ریزان و علیل گویان از ساحت مقدس جامعه اظهار عجز کند) و از طرفی هم میخواهد در نزد کشورهای خارجی با حضور مردم کسب مشروعیت نماید و در انتخابات شوراها بدیل خوبی برای اظهارات دهن پر کنی وجود دارد تا به سر مقصد مقصود برسد. کلانتر در ظاهر آرام ولی چینهای پیشانی، پریشانی و مشوشی از او معنا به دست میدهد و خود را در شرایطی می بیند که باید دست به مخاطره و ریسک پذیری زیادی بزند چون اگر سردار کذایی بازسازی یا به اصلاح نصف دوم کیک رژیم جمهوری اسلامی سکان را به دست میگرفت کلانتر می بایست وداع دیار باقی را هر روز زمزمه می کرد در نتیجه راهی جزء انتخاب راه پر خطر و مشاجره نداشته و تا کنون هم امور را پیش برده است چون پیش بینی کرده است ممکنه 8 سال آینده دم و بازدمی در کار نباشد باید کسی در مسند قدرت باشد که مهره ی ناشناخته برای خیلی و شناخته شده برای عده کمی از مردم باشد و به دست خود وتشکیل یک شورای کذایی رهبری، قدرت را دست به دست به او انتقال دهند( در طول تاریخ به تجربه آموخته ایم که خائن ترین آدمها روی کره زمین روحانیون هستند. هیچ قرار داد ننگینی در دنیا پیدا نمیشود مگر دست یک روحانی تو کار باشد) و او را نایب مهدی وامام زمان، جانشین بر حق خدا میدانند و چه غافلند مردمان کوه نشین نیک اندیش چون استواری و صلابت کوه مقتدر ایستاده اند ولی هر دیو اندیشی پای بر روی شانه انها میگذارد تا بالا و بالاتر رود و چه بسا به سنگ جدل، اهریمن ، حماقت و کین تیغ بر پیکرش می زند و روح بی آلایش آنها را خدشه دار میکند. و در این اندیشه هستم که او را نایب برحق جا خواهند داد یا خوراک لاشخوارها می شود!
احد اسماعیلی زاده
01.06.2013